خانه > شهرنوش پارسیپور > گزارش یک زندگی > اینجا مثل یک فاحشهخانه است | |||
اینجا مثل یک فاحشهخانه استشهرنوش پارسیپورhttp://www.shahrnushparsipur.comدستگیرى شمارى از کارمندان رادیو و تلویزیون ملى ایران و روزنامه کیهان، باعث تکان شدیدى در تلویزیون شد. به این افراد اتهام زده شده بود که قصد دزدیدن ولیعهد و شهبانوى ایران را داشتند.
من با هیچیک از این افراد از نزدیک آشنا نبودم، اما همانند همه کارمندان تلویزیون به هیجان آمده بودم. شکوه فرهنگ که او را در خانه فهیمه فرسایى دیده بودم، یکى از دستگیرشدگان بود که فکر مىکنم در روزنامه کیهان کار مىکرد. دوست او فهیمه فرسایى که همکار قلمى من بود به نحو ترسناکى به هیجان آمده بود. علاقه شدید او به شکوه فرهنگ داشت برایش مشکلزا مىشد. با دقت مسایل را پى گرفته بود و اغلب مرا در جریان مسایل مىگذاشت. زندگى عادى ما به هم ریخته بود. حادثهاى داشت در بطن جامعه شکل مىگرفت و هیچکس از ابعاد آن خبر نداشت. در همین زمانها بود که من که از زندگى در خانه مادرم و نداشتن استقلال و جا و مکان رنج مىبردم. با دخترخالههایم شهین و فرناز، ملاقاتهاى دائمى داشتم. آنان نیز دچار ازدواجهاى ناموفقى بودند و دائم به طلاق فکر مىکردند. من در تلویزیون کار مىکردم و در جستوجوى کار تازهاى بودم. دخترخالهها نیز در همین ایام از شوهرانشان جدا شدند و به من پیشنهاد کردند سه نفرى با هم زندگى کنیم. هرکدام یک بچه داشتیم و اگر با هم زندگى مىکردیم بچههایمان نیز تنها نبودند. اما من در پذیرش این پیشنهاد شک داشتم. نمىدانستم زندگى سه زن در کنار یکدیگر چه شکلى پیدا خواهد کرد. چنین رسمى در جامعه وجود نداشت. با پروانه سمیعى، رییسم در تلویزیون، که در عین حال، با هم دوست بودیم، مشورت کردم. او مرا تشویق کرد که این پیشنهاد را بپذیرم. به نظر او این تجربهاى بود که به زحمتش مىارزید. اگر اشتباه نکنم در بهمنماه سال ١٣۵٢ بود که گلسرخى و دانشیان و شمارى دیگر از هم پروندهاىهاى شکوه فرهنگ محکوم به اعدام شدند. اندکى بعد نیز گلسرخى و دانشیان که درخواست عفو نکرده بودند، اعدام شدند. اعدام این دو شخصیت، تاثیر بسیار وحشتناکى بر من داشت. نمىتوانستم باور کنم که آنها گناهکار حقیقى هستند. بىآنکه خود بخواهم و بیشتر به دلیل همان یک بارى که شکوه فرهنگ را دیده بودم و به دلیل هیجان دائمى فهیمه فرسایى که در همان اوان ازدواج کرده بود، خود به خود در متن این پرونده قرار گرفته بودم و آن را با دقت تعقیب مىکردم. همزمان با این حوادث ما دخترخالهها نیز در جستوجوى خانهاى بودیم که براى همه ما جا داشته باشد. دخترخالهها که در کار دکور و نقاشى بودند، علاقه داشتند خانهاى قدیمى اجاره کنند و آن را به سبک روستایى تزئین کنند. ما از خانههاى متعددى بازدید کردیم. یک روز که من از خانه دخترخالهام که در خیابان کاخ قرار داشت، پیاده به سوى دانشگاه مىرفتم، در یکى از خیابانهاى فرعى جلوى دانشگاه چشمم به خانهاى قدیمى خورد که داشتند آن را نوسازى مىکردند. وارد خانه شدم و از مردى که در حیاط ایستاده بود و بعدها متوجه شدیم صاحب خانه است، اجازه گرفتم تا از آنجا بازدید کنم. خانه دو طبقه بود که با کشیدن تیغهاى آن را به دو خانه تبدیل کرده بودند. حساب کردم اگر تیغه را بشکافیم و دو طبقه را یکى بکنیم خانهاى به دست مىآمد که براى ما سه نفر و سه بچه مناسبت کامل داشت. از صاحبخانه پرسیدم اگر ما دو طبقه را اجاره کنیم آیا اجازه خواهد داد تا تیغه را برداریم؟ صاحبخانه که مرد دانشمندى بود و از شهرت هم برخوردار بود و است، موافقت کرد. بیدرنگ با دخترخالهها تماس گرفتم و آنان به دیدار خانه آمدند و هر دو آن را پسندیدند. تیغه میان دو خانه برداشته شد. خانه بسیار زیبا و قدیمى بود و حیاط کوچک بىدار و درختى داشت. در عوض شیشههاى رنگى اصل پنجرهها به آن شکوه فوقالعادهاى بخشیده بود. صاحبخانه تیغه را برداشت و چهار اتاق طبقه بالا با سه اتاق طبقه پایین، مربوط شدند. خانه دو حمام داشت. بعدها به دلیل علاقهاى که به این خانه پیدا کرده بودم از طرح آن استفاده کردم و خانه قهرمانان داستان «عقل آبى» را ساختم. ما در اسفندماه سال ۱۳۵۲ به این خانه نقل مکان کردیم. یک سلسله مقررات و قوانین براى خانه نوشتیم و هر سه امضاء کردیم. قرار شد هر سه مادر، مادر هر سه فرزند باشند و اگر دو مادر به سفر رفتند، مادر سوم حتماً و حکماً در خانه باقى بماند. یک جشن خواهر و برادرى گرفتیم و على، پسر من و سنبل، دختر شهین و سروناز، دختر فرناز به خواهر خواندگى و برادرخواندگى یکدیگر در آمدند. بچه ها به شدت به هیجان آمده بودند. بدون شک روزهاى خوشى براى بچهها آغاز شده بود. میهمانىهاى زیادى در این خانه برگزار شد. دوستان ما هم به هیجان آمده بودند و نام این خانه را به شوخى خانه بیوههاى خندان گذاشته بودند. البته همسایهها و مغازهداران دور وبر عادت نداشتند، سه زن را در یک خانه ببینند و شک نبود که حرفها و شایعاتى برسر زبانها بود. یک شب، امیر نیکبخت و دکتر غلامحسین ساعدى به دیدار ما آمدند. رفتار نیکبخت در آن شب بسیار عجیب بود. او به طور دائم شهین را تحسین مىکرد و جملاتى در مدح و ثناى او مىگفت. یکبار که من از اتاق خارج شدم به دنبالم آمد و با لحن تندى گفت: اینجا درست مثل یک فاحشهخانه است و شماها نیز حالت روسپیان را پیدا کردهاید. تکان خوردم. مساله عجیبى بود. ما هر سه نفر در رنج و عذاب بودیم و حالا راهى پیدا کرده بودیم که نسبت عذابمان را تخفیف بدهیم. زندگى سه نفره باعث مى شد که مخارج ما کمتر شود. بچهها هم تنها نبودند، اما دوست عزیز من، دچار این توهم شده بود که فاحشهخانهاى تاسیس شده، و به جهت آنکه مرا تنبیه کند از دختر خاله دلبرى مىکرد. آن شب، دکتر ساعدى حال بسیار زارى داشت. او دائم اعلام مىکرد بالاخره کارى خواهد کرد. بر این پندارم که او نیز از اعدام گلسرخى و دانشیان به شدت در رنج بود. منتهى رفتار هر دو مرد در برابر ما سه زن کمى عجیب بود. امروز البته مىفهممم که در جامعه آن موقع ایران، همانند امروز تنها دو راه در برابر زن وجود دارد: یا خانه شوهر و پدر یا روسپىخانه. ظاهراً جامعه ابداً آمادگى ندارد زنانى را تحمل کند که تنها یا با هم زندگى مىکنند و روسپى هم نیستند و در عین حال سوگند نخوردهاند که دست از پا خطا نکنند. کمى بعد نجف دریابندى و دکتر مرندى نیز در زدند و وارد شدند. البته تا جایى که به یاد دارم ما آنها را دعوت کرده بودیم. دریابندرى که اصولاً مردى جدى و متمدن است و چنین به نظر مىرسید که روابط ما سه زن هم برایش جا افتاده و قابل پذیرش است، هنگامى که متوجه رفتار غیرعادى این مردان شد به خشم آمد. جمله تحقیرآمیزى گفت که باعث شد امیر نیکبخت از جا برخاسته و از خانه برود. اما بعد بانوعى رفتار خشن با دکتر ساعدى که حالت عادى نداشت برخورد کرد. فکر مىکنم همین جا بود که ساعدى اعلام کرد: من بالاخره کارى خواهم کرد. هنوز چند روزى از این میهمانى نگذشته بود که خبر دستگیرى دکتر ساعدى همانند بمب منفجر شد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
خانم شهرنوش پارسی پور عزیز از بعضی خاطرات شما واقعا لذت میبرم و کلی نکتهی اجتماعی در آنهاست.
-- زویا ، Nov 9, 2008متاسفانه بعد از 35 سال از آن سال بعضی مردان روشنفکر هنوز دست از این عقاید پوسیده و مردسالارانه خود برنداشتهاند. هر زنی که خوشحال است هر زنی که دوست دارد مستقل باشد، هر زنیکه تکیه بر مردان نمیزند لابد غرضی یا مرضی دارد.
باز گلی به گوشهجمال نجف دریابندی
همیشه آرزو داشتم ای کاش زنی در دهه 30-50 بودم. با خواندن خاطرات شما حال دیگری پیدا می کنم. من متولد دهه 60 هستم
-- مستانه ، Nov 9, 2008به عقیده من اصلی ترین ریشه مشکلات اجتماعی هر جامعه ای در این است که با موضوع زن (و به همان نسبت با موضوعات مربوط به کودکان و سالمندان) از چه دیدگاهی برخورد می کنند.
وقتی در جایی به پیشرفتگی آمریکا یا اروپا نیز ما هنوز با مسایل مشابهی روبرو هستیم دیگر از ایران و بقیه جاها چه انتظاری می توان داشت؟
-- دُرّه دورکی ، Nov 9, 2008البته اينجا عمدا يا غير عمدى دکتر غلامحسین ساعدى بدون اينكه كار بدى كند،هم عرض نیکبخت قرار داده شده!
-- بدون نام ، Nov 9, 2008البته در طول اين نوشته ها با اين روش نيمه ... ! نويسنده آشنا شده ايم!
شهری جان براوو
-- jamileh nedai ، Nov 10, 2008مرا یاد روزهای جوانیمان انداختی
چه فیمت گرانی برای آزادی پرداختیم.
جمیله ندایی
خیلی جالب بود.
-- رضا ، Nov 10, 2008ناصر جان به آرامشي که خواسته يا ناخواسته نصيبت شد حسد ميبرم.
-- ابوالقاسم ، Nov 10, 2008ظاهرا تنها زندگی کردن یک زن یا زنان در ایران مشکوک به نظر بقیه نمیرسد یادم است که در سریال آمریکایی
-- بدون نام ، Nov 10, 2008سکس اند سیتی که در آن چهار زن به عنوان دوستان صمیمی نقش آفرینی می کنند در یکی از قسمتها چنین معضلی به نمایش کشیده شده بود یکی از این چهار دوست که یک خانم وکیل بود می خواست آپارتمانی را اجاره کند و صاحب خانه با تعجب از او می پرسید شما
یک خانم تنها هستید؟!البته چنین موضوعی در آنجا به حادی کشورهایی مثل ایران نیست .
Man moteasefane dastrasy be barnameh Farsi nadaram .Az in jahat mazoram .
-- shahab ، Nov 10, 2008khanom Parsipoor aziz Hamishe ba yek lejajat khas mikhahand mardan irany az har tabaghe khososan roshanfekran ra moshty adam bifarhangh jelve dahand .Aghar ishan be dalayely ke az zekr an khoddary mikonand ba mardan dar atrafeshan moshkelaty dashteand shayeste nist betor mobham namy mesl doktor Saaedy ra makhdosh konand.Doktor Saedi mesl hame adamha daray eshkalaty boode ast ama dastash az donya kotah ast .
Moteasefam ke nevisande nachandan bady mesl khanom Parsipoor vajh hematash ra ghozashte ast dar kharab kardan mardan rooshanfekr Irany .Aya alan zaman monaseby baray matrah kardan va bozorgh kardan ekhtelaf zan va mard ast ? Jame Irany moshkelat farhanghy ziady darad .Masale zan va mard va hamjensghraye kochektarin anha hastand .Behtar ast kamy fekr konim va az adamhay morde maye naghozarim .
Shahab
Agar Amir Nikbakht hamaan kaarmande bank markazi ast, badbakhtaaneh chand saal pish dar assr e falaj dar englan fot shod
-- Masha Djavaherian ، Nov 11, 2008با سلام .
-- پرتقالی ، Nov 11, 2008من هم موافقم ..
اما چرا جامعه ما با تجرد خانمها مشکل دارد .
1_ اصولا در جامعه ما ساده ترین رابطه حتی بوسیدن مادر توسط پدر یا بالعکس مخفی است و گناه .
2_ خوابیدن پدر و مادر در یک بستر به طریق اولی گناه نابخشودنی است .
3- تا مدتها به بچه ها دروغ میگوئیم و بچه ها نمیدانند چگونه متولد میشوند .
4_ شناخت نسبت به کارکردهای جنس مخالف را فرزندان از گروه همسالان خودشان بصورت تهاجمی یا غلط و مخفیانه ..و یاد میگرند .
5- اصولا افراد جامعه از نظر جنسی و تمایلات جنسی نرمال و سالم نیستند و بیشتر یا خیلی خجالتی و منفعل هستند و یا خیلی تهاجمی و خشن و حریص و ...
6- بیشتر مردها و پسرها حق انتخاب برای زنان و دختران قائل نبوده و نوع نگاه به زنان و دختران بخصوص مطلقه ها و بیوه ها و بیشتر غریبه ها ..ابزاری و ناقص و زود گذر و مقطعی است .
7 - اساسا از نظر فرهنگی و اجتماعی روش درست و سالم و کاربردی برای تربیت و کنترل غرائز و نیازهای جنسی در جامع ما وجود ندارد ..و این ربطی به دین ندارد ..بیشتر ما از موضوعات و مسائل جنسی در جامعه فرار می کنییم ...
8 - اساسا جامعه نمی خواهد موضوع رابطه جنسی علنی باشد و نگاه کنیید به خانواده ها ...پدر و ادر پیش بچه ها مثل دو فرشته عمل می کنند و بقول حافظ چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند .
شاید یک دلیل دیگر این که بیشتر مردها از جنس مخالف بیشتر استثمار جنسی را توقع دارند تا تمایل و رضایت طرف مقابل ....
و هزاران اما واگرهای دیگر ........
با درود به شما خانم پارسی پور و اشاره به نکاتی که دست کم برای من ویژگی بارزی دارند.
سوای گره ها و پیچ و خمهای سنتی که کار زندگی را برای همگان و به ویژه زنان در ایران و خیلی جاهای دیگر سخت و دشوار می کنند، من دلم می خواهد با خواندن خاطرات شما در این برهه بیشتر درباره ی دستگیری "گروه گلسرخی" و فرآیندهای آن سخن گفته شود.
هنگامی که این گروه دستگیر شد و محاکمه ی آنان در چند نشست از تلویزیون ایران در آن زمان (اگر خطا نکنم بطور زنده و "مستقیم" و بدون سانسور پخش شد و باز هم اگر خطا نکنم، در ایران برای نخستین بار بود که چنین چیزی روی می داد) من که در آن زمان نوجوانی بیش نبودم و این محاکمه ها را از تلویزیون تماشا کردم، هماره بر این پندار بوده ام که اگر نه پیدایش خود گروه، دست کم محاکمه ی نمایشی آن در پر بیننده ترین رسانه ها، یک برنامه ی از پیش ریخته شده بود.
باز هم اگر درست فهمیده باشم، آزادیهای سیاسی کوتاه مدتی که پس از این رویداد (با روی کار آمدن دمکراتها در آمریکا و سوسیالیستها در فرانسه و شاید در آلمان و فشاری که به شاه آوردند) در ایران پیش آمد، دنباله روی همین دستگیری و محاکمه ی تاریخی این گروه بود.
اما آنچه برای من درست جا نمی افتد آن است که اگر قرار بود این آزادیها داده شود (و نه این که با تلاش خود مردم "به دست آید") پس چرا باید دو تن از افراد این گروه، آن هم تنها به دلیل شعارهای توخالی دادن و اعتراضات بچگانه برای جرمی که هنوز مرتکب نشده بودند کشته شوند، آنهم به احتمال بسیار زیاد در زیر شکنجه های وحشیانه ی ساواک!؟ در حالی که دیگر آدمهای آن گروه با ابراز پشیمانی و احیاناً زنجموره کردنهای همچنان بچگانه، آزاد شدند.
نمی دانم آنچه می خواهم در این جا بگویم تا چه اندازه درست باشد اما همان طور که گفتم از آن زمان تا امروز هر گاه یاد آن دوران و این داستان افتاده ام همیشه به یاد این بوده ام که گمان نکنم در آن "سناریو" قرار بود حتی گلسرخی و دانشیان هم با وجود سخنهای تندی که بر ضد نظام اختناق بر زبان راندند، اعدام شوند. (به عنوان نمونه، یاد ندارم که هیچکدام از این دو یا آنهای دیگر، حتی یک بار هم در آن محاکمه ها سخن بدی درباره ی شاه یا شهبانو بر زبان آورده باشند. این را هم خوب به یاد دارم که شادروان گلسرخی دست کم یک بار این را با صدای بلند و اعتراض آمیز گفت که از این "دادگاه فرمایشی" به مراجع جهانی مربوطه شکایت خواهد کرد.)
من بیشتر بر این گمانم که قرار بود این دو نفر نیز همچون دیگران آزاد شوند و با وچود لحن بسیار تندی که داشتند اما به قول گفتنی "سنگ روی یخ" بشوند. یعنی پس از آخرین روز محاکمه و "اعطای حکم برائت" (یا زندانهای کوتاه مدت) برای همگی آدمهای این گروه، دیگر بهانه ای برای مخالفین شاه و سلطنت در ایران باقی نمی ماند که آن وضعیت را یک "وضعیت اختناقی" بنامند.
باز هم می گویم که این تنها یک اندیشه و پندار است که در نزدیک به چهل سال گذشته هر گاه به یاد آن روزها می افتم در ذهن من دوباره بیدار می شود و به راستی مطمئن نیستم که درست باشد.
-- شرمین پارسا ، Nov 11, 2008با سپاس،
به خانم مستانه: با در نظر گرفتن دوره ای که در آن به دنیا آمدی و بزرگ شدی، حق داری این حرف را بزنی، ولی اگر خوب به حرفهای خانم پارسی پور و سایرین دقت کنی، خواهی دید که چیز خیلی مهمی را هم از دست ندادی. به قول معروف آوای دهل شنیدن از دور خوش است! در مقایسه بد با بدتر، آن دوران از بعضی نظرها حتما بهتر از این دوران بوده است ولی در مقایسه درست با نادرست، باز هم به قول معروف نه قم نه کاشون لعنت به هر دو تا شون!
-- ناشناس ، Nov 11, 2008چه بگويم نازنين؟!...........من درد مشتركم مرا فرياد كن
-- farideh ، Nov 11, 2008در تایید بدون نام: بله، بیشتر مردم در باره آمریکا تصور یک جامعه خیلی پیشرفته را از هر نظر دارند ولی واقعیت اصلا اینطور نیست. قسمت عمده آمریکا از یک جامعه بسیار سنتی، مذهبی، و حتی تا حدی واپسگرا تشکیل شده. نیروهای افراطی دست راستی وابسته به سرمایه داری انحصار گرا هم این موضوع را تا حد زیادی در آن جامعه تشویق می کنند. با اینوصف همانطور که شما هم اشاره کرده اید، آزادی خیلی بیشتری برای همه مردم در آمریکا وجود دارد تا در ایران. به عنوان مثال، قوانین اجاره در آمریکا اجازه نمی دهد به زوجی که ازدواج نکرده باشند یا به افراد مجرد خانه اجاره داده نشود اما جامعه و همسایه ها و محل کار هم به اینجور افراد خوشامد چندانی نخواهند گفت. آزادی نسبی بیشتری از این نظرها در اروپای غربی و شمالی وجود دارد ولی نه در آمریکا.
با احترام،
-- دُرّه دورکی ، Nov 11, 2008با پوزش از خرده گیری:
"... سوگند نخوردهاند که دست از پا خطا نکنند."
خیلی جالب است که حتی خانم پارسی پور هم به آنچه که حق طبیعی و مسلم یک انسان آزاد چه مرد و چه زن است می گویند "دست از پا خطا" کردن!
این از عواقب زندگی در جامعه هایی پر از فشار و محدودیتهای گوناگون مانند ایران است!
سپاسگزار
-- پروهر ، Nov 11, 2008با سلام، خانم پارسی پور عزیز اشاره ای کرده اید به این که در ایران دیروز و امروز وضعیت زن در جامعه دو حالت بیشتر ندارد: یا خانه شوهر و پدر و یا روسپی شدن.
درست می فرمایید اما موارد بسیاری هم هست که برای زن فقط دو راه میماند: یا خانه شوهر یا روسپی شدن!
این که گفتم فقط شامل حال زنان بی پدر نیست. موردی را یک آقای دکتر برای من تعریف کرد: یک مرد فقیر که فقط چهار دختر داشت همه را یکی یکی به یک مرد خاص به زنی داده بود و هم از دست رفته بودند. داستان به این ترتیب است که خواستگار با اولین دختر طوری رفتار کرده بود که دختر بر اثر بدرفتاری شوهر و کمبودهای دیگر بالاخره بیمار شده و مرده بود. خواستگار باز هم به سراغ همان مرد رفته و دختر دیگری را گرفته بود و همان ماجرا دوباره تکرار شده بود تا دختر چهارم یا آخرین آنها...
آقای دکتری که این "داستان بدیع" را برای من تعریف کرد در کلینیکی کار می کرد که هر چهار دختر را برای درمان به آنجا آورده بودند. این ماجرا را من در زمان جنگ ایران و عراق در تهران از این آقای دکتر شنیدم. فکر کنم بشود اسم این قصه را گذاشت "اتحاد محکم مردانه فی مابین پدر مهربان و داماد جسور!" یا یک همچین چیزی...
-- میترا ، Nov 11, 2008سلام خانم پارسي پور .من ميخواستم اگر اشكال ندارد ،ايميلتان را بدهيد چند تا شعرم را برايتان بفرستم.اگر وقت داشتيد بخوانيد ونظرتان را بدانم.در صورتي كه خواهش مرا بپذيريد توضيح بيشتري در مورد خودم و اينكه چرا دنبال چاپ نرفته ام خواهم داد.در هر صورت دوستدار و سپاسگزار هستم.
-- ه.ل ، Nov 11, 2008در این که در جامعه ما زن تنها به خاطر تنها بودن مجازات میشود هیچ شکی نیست. اما فکر نمیکنم منصفانه باشد یک مهمانی دوستانه چهل سال پیش را اینطور به دید همگان کشید و آدمهایی را که دیگر نیستند قاطعانه قضاوت کرد. کمی منصف باشیم. ما که آنجا نبودیم.
-- خودم ، Nov 11, 2008مشگل زن ایرانی از جای دیگر باید درست شود نه از طریق نمایش آن چه که چهل سال پیش اتفاق افتاده و تنها شاهدش هم همان راوی است.
قابل توجه ه.ل.،
لطفا اشعارتان را براى سايت من بفرستيد كه آدرس آن در بالا آمده است. فراموش نكنيد كه حتما اى ميلتان را بنويسيد تا امكان پاسخگویى ميسر شود.
-- شهرنوش پارسى پور ، Nov 12, 2008با سلام ...
این قصه زنان در جا معه ما مربوط به امروز یا دیروز نیست ....
اساسا همانطور که ویکتور هوگو هم در کتاب
بینوایان و داستان مشهورش به آن اشاره
میکند ....جامعه ای که معاش معتدل و موزون ندارد پس زندگی هم نمیتواند داشته باشد همانطور که در دین مبین گفته اند..
لا معاش له .. لا معاد له
لذا
.
.انچه که ما بعد از انقلاب به خطا رفته ایم ..
این است که بدنبال اسباب و وسایل
خوشبختی (مثل ثروت و ماشین و مسکن .
.و مدرک تحصیلی و ...)هستیم .. تا خود خوشبختی و آرامش و زندگی درست .. نگاه کنییم به زندگی زنان کارمند اعم از مجرد یا متاهل ... نهایت این زندگی یک جایگاه شغلی است و یک بی نیازی مالی از شوهر و پدر و مادر اما به اندازه یک زن یا دختر هندی یا افریقایی از زندگی مشترک لذت نمی برند .
-- پرتقالی ، Nov 12, 2008و احساس خوبی نسبت به زندگی و شوهر وفرزندش ندارد
. چرا ....
عمل انسان هرگز بی جواب نمی ماند.روحی که با کلامی خدشه دار میشود زمانی که درد رو پشت سر میگذارد به حمایت از هویت فردی خود رهایی خود را از اهریمن فریاد میزند.این خصوصیتی انسانی است و اولویتی بر ان وجود ندارد.ای کاش ما دست کم به همان اندازه که به هویت اجتماعی خود و دیگران اهمیت میدهیم به هویت فردی اهمیت میدادیم.یعنی اینقدر نتراشیده و نخراشیده نبودیم.
-- سحر ، Nov 12, 2008جناب شرمين پارسا،
پرونده گلسرخى و دوستانش از طرف گروه هاث مطالعاتى مختلف بارها مورد بررسى قرار گرفته. من فقط مى توانم از زاويه اى كه خودم آن را ديده ام در باره آن صحبت كنم و واقعيت اين است كه به ملاحظاتى اين مطلب را هم نمى توانم بسيار باز كنم.
-- شهرنوش پارسى پور ، Nov 12, 2008درور بر خانم پارسی پور که با شجاعت از مسایلی صحبت میکندکه جامعه ایرانی کاملا نسبت انها کور است . من هرگز نمی توانم تصور مصائبی که خانم پارسی پور در راه بیان حقایق روبرو شدند را بکنم . اما در حد خود تجربه شخصی من با جامعه ایرانی مرا به نقطه ای رساند که تصمیم گرفتم تا حد ممکن از ان دوری کنم . چون حتی زندگی در خارج از ایران هم به تنهایی نمی تواند صدها سال فرهنگ سنتی ایران از ذهن این قوم پاک کند. جمهوری اسلامی یک بلای خارجی نیست در درون فرهنگ ایرانی زندگی میکند. سنگسار توسط فرهنگی که اتفاقا مادران ایرانی ترویج کردند و در منزل اموزش داند امروز انجام میشود . پس این فقط مردان نیستند که مقصرند زنان نا اگاه هم مقصرند . باید با جهل جنگید.
-- دوستی که امروز ناظر است ، Nov 18, 2008دنیا به یک انقلاب عظیم توسط زنان نیاز دارد و زنان به یک انقلاب عظیمتر آگاهی و خود باوری
-- ناهید ، Dec 16, 2008